دل داده ام بر باد، بر هرچه بادا باد مجنون تر از لیلی، شیرین تر از فرهاد
ای عشق از آتش اصل و نسب داری از تیره ی دودی، از دودمان باد
آب از تو توفان شد خاک از تو خاکستر از بوی تو آتش، در جان باد افتاد
هر قصر بی شیرین، چون بیستون ویران هر کوه بی فرهاد، کاهی بدست باد
هفتاد پشت ما از نسل غم بودند ارث پدر ما را، اندوه مادرزاد
از خاک ما در باد، بوی تو می آید تنها تو می مانی، ما میرویم از یاد
"قیصر امین پور"
اول راهنمایی یه رفیق داشتم که با هم مدرسه می رفتیم. خونه شون با ما کمی فاصله داشت.من هر روز ساعت هفت صبح ، صبحونه خورده یا نخورده از خونه می زدم بیرون؛ زنگ مدرسه ساعت هفت و نیم می خورد. از خونه مون تا مدرسه بیست دقیقه راه بود.می رفتم دَم در خونه ی رفیقم دنبالش،در خونه شون رو می زدم آقا تازه از خواب بیدار می شد. همین طور که خمیازه می کشید می گفت الان میام. با خون سردی لباس می پوشید ، صبحونه می خورد، به موهای وزوزیش ژل می زد. هر بار صداش می زدم و می گفتم کجایی دیر شد فقط یه کلمه رو تکرار می کرد. اومدم . اومدم. ساعت هفت و نیم تازه تشریف فرما می شد. تا وقتی به مدرسه برسیم از استرس سکته می کردم چون می دونستم اگهناظم مدرسه ما رو ببینه و نتونیم یواشکی بریم تو صف، یه تو گوشی مهمونش هستیم. هفته ای دو سه تا تو گوشی رو می خوردیم. به من و رفیقم می گفت کنار هم وایسیم، خودش رو به رومون بود. با دست راستش می زد تو گوش چپ من، با دست چپش می زد تو گوش راست اون. هر بار تو گوشی میخوردیم رو می کرد بهم و میگفت به جون هر چی مَرده از فردا زودتر بیدار میشم. این داستان چند ماه تکرار شد و من برای اشتباه یکی دیگه بارها و بارها تنبیه شدم.
دوس نداشتم تنها برم مدرسه ، تو عالم رفاقت درست نبود به خاطر یه تو گوشی قرار هر روزمون رو بی خیال بشم.
ادامه مطلبدیروز داشتم رومه میخواندم که چشمم افتاد به قسمت شگفتی ها. تیتر این بود: "تولد پیرترین مرد جهان". جذاب بود با دقت خواندم .یک قسمت از متن مصاحبه با پیرمرد این بود.
+ آقا شما چطوری 113 سال عمر کردید؟اصلا مگر می شود!
- 113 سال عمر کردم چون با هیچ کسی یکه به دو نکردم.
+ دروغ میگی! اصلا امکان نداره!
- آره، دروغ میگم.
درباره این سایت